کوهنوشت



 

دقیقا یک هفته پیش از این عکس، قرار گذاشتیم که یک هفته بعد دوباره برگردیم. البته اواسط هفته مجید پیام داد و مطمئن شد که خستگی هفته گذشته از تنم در رفته باشد.

بگذارید مجید را به شما معرفی کنم و بعد ادامه پستم را بنویسم.

مجید بچه ی شهریار است. طراح کفش، تودار و همنورد اصلی این روزهای من.

دوست خوبی است،

حرف های خوبی می زند،

کارهای خوبی می کند.

با هم که هستیم، شعر می خواند، شعر های خودش، شعر های سهراب، سایه و هرچه که جزئی از تعریف تکنیکال "شعر" باشد. به احمد گفته ام که باید هر طور شده یکبار مجید را ببینی و هر بار قول می دهد دفعه بعدی می آید و با مجید از نزدیک آشنا می شود.

و هر بار نمی رسد و وقت نمی کند. اما دلش با ما است. :)

احمد همسرم است،

پدر دخترم ساغر.

فکر می کنم او و مجید نقاط مشترک زیادی داشته باشند. مثل علاقه به شعر و سرودن، گفتن، نوشتن، خوب دیدن و ندیدن خیلی چیزها. مثل کفش، مثل حرف های خوب. مثل خیلی چیزهای دیگر. مجید همنوردم و دوست سالم من است که در سینه ی کوهستان، قدم به قدم با هم می رویم و از جان تازه ی کوهنوردی می نوشیم و می خندیم.

مجید آمد، رأس ساعت 21، میدان درکه، کنار مجسمه. دقیقاً مثل همیشه.

حرکت کردیم و راه افتادیم. از کوچه پس کوچه های درکه رد شدیم

از کافه ها

کافه های پر گل

از مردم

از در خانه ها

از راه پله ها

از خیابان و درخت های کنار آن

از آثار شهر نشینی همه رد شدیم و اندکی بعد در دل تاریکی مطلق که نور هدلایت ها با کمک مهتاب آن را می شکافت، مسیرمان را ادامه دادیم.

بقول م. امید: "بسان رهنوردانی که می پویند راه خود، فشرده چوبدست خیزران بر مشت، گهی پر گوی و گه خامش" در دل تاریکی، کوه های بلندی که نمی بینم، درختانی که صدایشان را با وزش باد می شنوم، رودی که نمی بینم اما صدایش شفاف تر از تصویرش است، پرنده هایی نامرئی که حضورشان را بیشتر از هنگامه ی روز و نور خورشید حس می کنم، جلب توجه می کند.

در این تاریکی

راه می پیمایم و می روم

یکی مان جلو 

یکی مان عقب

مسیر را می پاییم و می پوییم

و مجید شعر می خواند.

عجیب خود را رها می کند و انگار کوه هم برایش می خواند. از روزمرگی و دلخوری نمی گوید، از آدمیزاد نمی گوید و این خیلی خوب است.

من هم فکر می کنم

تصاویر بیشماری از هفته های قبل، روزهای قبل، ساعت های قبل در ذهنم شکل می گیرد و همه را پشت سرم در این مسیر شگفت انگیز جا می گذارم.

کمی جلوتر به ازغال چال می رسیم.

اینجا معمولا روی نیمکت ها می نشینیم، استراحتی می کنیم و اگر همنوردهای دیگر را ببینیم "درود! خداقوت"ی می گوییم.

چای هم می نوشیم، گاهی

و حرف می زنیم. 

از مسیر،

سرعت این هفته،

پیشرفت های من و این طور چیزها می گوییم و البته اواسط حرف هم می خندیم.

و دوباره بر می خیزیم و راه می افتیم.

این چرخه ی رفتن،

ندیدن و شنیدن،

شعر خواندن مجید و جاگذاشتن تصاویر ذهنی من پشت سرمان و رسیدن به استراحتگاه بعدی چند بار تکرار می شود اما اصلا مثل یک تسلسل، احساس تکراری ملال آوری ندارد.

بقول حافظ:

یک قصه بیش نیست سخن عشق و وین عجب!

از هر زبان که می شنوم نا مکرر است.

و این طور نا مکرر در این چرخه ی تکرار، به چشمه، باغ گردو و پلنگچال می رسیم.

آنجا به نظرم اقامتگاه خدایان باستانی کوه و صخره و باد و . است. چون در عین تلاطم نسبی که دارد، مثل خانه است. خانه ی هر کوهنوردی که می خواهد تا پناهگاه قله ی توچال برود و به اوج برسد. در این خانه خدایان میزبان خستگان نیمه راهند و از ایشان پذیرایی می کنند. بار عام می دهند و آنها را برکت داده راهی ادامه ی مسیر می کنند.

از پلنگچال بیشتر بگویم.

پناهگاهی است که ساعت 4:30 بامداد باز می شود

خیل جمعیت منتظر به آن سرازیر می شوند

در آنجا می خورند،

می نوشند،

لباس هایشان را عوض می کنند و استراحتی می کنند.

آنها که هدف بلندتری دارند می روند و نمی مانند، آنها که آن هدف برایشان فعلا مسجل نیست، می مانند و نمی روند.

بر می گردند و پشت سرشان تمام تنش ها را جا می گذارند. 

این عکس، بهانه ی نوشتن این پست بود. چرا؟
چون به یادم می اندازد که کوه مثل آینه است. هرچه به او بنمایی، به تو باز می نماید، و مهم اینکه خالی از زنگار است!

آینه ات دانی چرا غمّاز نیست؟!

زانکه زنگار از رخش ممتاز نیست.

 

مثل آینه ای که زنگار ندارد و بدون حسادت، دروغ، دخل و تصرف و کینه ورزی، خودت را

همه ی خودت را

هر آنچه به او می نمایی را

به تو باز می نماید

کوه هم از همین جنس

آینه تر از آینه های خانه های من و شما است.

من مطئنم که کوه آینه است

حالا شما بخوانید سنگ

بخوانید صخره

بخوانید شیب و تاول پا و سنگینی کوله پشتی.

مجید هم انگار می داند، هر هفته جز صلح با خودش چیزی نمی آورد، و جز همان صلح از کوه چیزی نمی گیرد.

من هم همین طور

هر هفته به کوه می خندم

او هم به من.

کوه غمّاز نیست و هیچ زنگاری ندارد.

 

همیشه پا به کوه

همیشه برفراز

همیشه در اوج باشید


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

پرسشنامه استاندارد مد و استایل klk رازفایل 51679997 دانلود رایگان جزوه و خلاصه کتاب گروه آموزشی وصال zizizi خبرنامه تحلیلی سئو حرفه ای علوم کتابداری و اطلاع رسانی پزشکی